بادبان

۰۸
تیر
۰۲

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

  • الف .کاف
۰۴
فروردين
۰۰

این سال سخت , گذشت و خیلی از آن چیزهایی که ما را نکشت ، قوی ترمان کرد !

اما بهایش چه بود ؟

چه چیزهایی به دست آوردیم و چه چیزهایی را ازدست دادیم ؟

تنهایی ، رفاقت ، صبر ، وجدان ، خشم ، خانواده ، مرگ ، شادی ، رنج ،تلاش ، دلتنگی

مرهم ، محرم ، سنگ صبور ، فرار ، اشک ، لبخند ، عشق ، هوس ، خویشتن داری ، خلوص ، تظاهر ، دروغ ، نفرت ، حق ، ناحق و  . . .

 

 

در سال پیش رو , چه کنیم که شب و روزمان آرام تر و رضایت بخش تر باشد ؟

 

  • الف .کاف
۱۸
مهر
۹۹

آقای شجریان ،

پایان تلخی است ، یک تراژدی تمام عیار است .

شما صاحبِ نوا و نغمه و آواز بودید و حالا بی هیچ آوایی جهان ما را ترک کردید .

هر گاه که بخواهیم سرمست شویم ، به شما باز خواهیم گشت .

 یادتان همراه خلوتگه ماست .

و امان از این یاد ها که با ما چه ها که نمی کنند . .

ا

  • الف .کاف
۲۴
مرداد
۹۹

دایی جان ناپلئون را دوست دارم چون در میان تعدد شخصیت ها و روایت هایش،

هم می شود خندید ، هم گریست ، هم میشود یکه خورد و  هم به وجد آمد .

کشش داستان تا آخرین لحظات ادامه دارد تا ببینی فرجام توهمات استقلال طلبانه ی دائی جان و نیرنگ های آقاجان و عشق سعید به لیلی و کارخرابی های پوری و خاطرات مش قاسم و رندی اسدالله خان و سان فرانسیسکو رفتن هایش و آسپیران غیاس آبادی و دعواهایش با دوستعلی و خیلی چیزهای دیگر چه می شود .

در میان همه ی این ها ، من طرفدار زبان و ادبیات مش قاسم با بازی و صدای پرویز فنی زاده هستم و البته طنازی و رندی میرزااسدالله با بازی پرویز صیاد و صدای بی بدیل منوچهر اسماعیلی .

 

تماشای دایی جان ناپلئون را در یک روز گرم تابستان ، درست ۱۳ مرداد ، شروع کردم و حالا خلاص شد .

داستان با عشقی آتشین شروع شد و مش قاسم به سعید هشدار داد که شاید این عشق خانمان سوز آدمی را آواره ی بیابان ها کند اما این عشق نافرجام ، با کمک شازده اسدالله خان که منجی سعید است  فروکش کرد و شازده به سعید فهماند همین که معنای عشق را فهمیده یعنی وارد جهان آدم بزرگ ها شده .

جهانی که اصلا آنطور که دوست داریم پیش نخواهد رفت . . !

مومنت . . مومنت . ‌.

والا آقا دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ آ آ 

  • الف .کاف
۲۴
تیر
۹۹

یک بار در جواب فردی که از رمز و راز موفقیت نسبی من در غلبه بر رنجی پرسیده بود ، گفتم : مگر چاره ای جز این داریم ؟ چاره ای جز ادامه دادن هست؟

سوال من از او ،  یک جورهایی جوابم به او هم هست. در واقع یک استفهام انکاری است که شاید همیشه ی خدا به درد بخورد .

زندگی سخت می گذرد و این روزها سخت تر است و یکنواخت تر .

شور و هیجانش پایین است و غم و غصه هایش فراوان .

اما باید امیدوار باشیم ، که چاره ای نداریم !

[هرچه گفتم و نوشتم صرفا جهت یادآوری به خودم بود و بس ]

  • الف .کاف
۱۱
تیر
۹۹

مسلم این غم را پایانی است ، وگرنه من را !  عباس کیارستمی

عباس کیارستمی یک تیرماهی تمام عیار است . او متولد نخستین روز تیرماه است و با این دنیای به قول خودش رنگارنگ در ۱۴ تیر ماه خداحافظی کرده است .

کیارستمی خیال پرداز است اما همه خیالاتش را بعد از پرداخت ، به جهانِ واقعیت می آورد و واقعیت را رویاگونه ، دقیق و صمیمی به تصویر می کشد .

او در عین اهمیت دادن به رویاها ، واقعی زندگی می کند . در عین اهمیت دادن به زندگی و امید ، غصه ها را از یاد نمی برد . در عین ستایش کردن جهان ، از زشتی هایش هم می گوید . و همه ی اینها به این دلیل است که او دنیای خیال و واقعیت ، دنیای زشت و زیبا ، دنیای خوب و بد و خیلی چیزهای دیگر را جدا از هم نگاه نمی کند ‌. او می داند باید غم ها و درد ها و پلشتی ها را پذیرفت و تاب آورد اما درنماند و مسیر را ادامه داد و به قول خودش پذیرفت که این تنها چیزی است که ما داریم !

او از رنجش مدام توسط دوستانش می گوید و از دشمنانش چیزی در خاطر ندارد .

او از کلاغ سیاه در میان جمعیت کبوتران می گوید .

از سختی تماشای قرص ماه به تنهایی می گوید و در عین حال در ستایش تنهایی سخن می گوید .

او از عشق می گوید اما آن را سازنده نمی داند .

کیارستمی جمع نقیضین است . که دنیا جمع نقیضین است ‌. او خوب می داند مطلقی در جهان وجود ندارد .

نه اسطوره ی مطلق، نه زیبایی یا زشتی مطلق . . .‌

همه چیز رنگ می بازد و این جهان یک روز با همه ی قضاوتهای مقطعی تمام می شود.

پس باید قدر این دوران گذار را بیش از پیش دانست . 

که این تنها چیزی است که ما داریم .

  • الف .کاف
۱۰
تیر
۹۹

آدم مثل ماشین است . زیادی که کار کند جوش می آورد . اما او که کاری نکرده بود.

پس انگار بیکاری هم ادم را عصبی می کند و حتی مفسده انگیز است .

و بعد انتظار ثبت یک مرگ  و درنهایت فهم آنکه مرگ را نباید به انتظار نشست . .

باید رها کرد این فکر مدام را . ‌. 

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار ، کاواز دهل شنیدن از دور خوش است .

  • الف .کاف
۱۰
تیر
۹۹

یک کارگردان ، در گیر و دارِ جست و جو برای یافتن بازیگرانی محلی و نابلد ، متوجه یک عشقِ مسکوت و نافرجام می شود .

عشقی که در سینه ی جوانی نجیب محبوس است و دختر داستان ، شخصیت خاموش قصه است و همین سکوت ، همه چیز را به ابهام کشانده است .

کارگردان می کوشد این قصه را هوشمندانه و علی الظاهر به بهانه ی فیلم و بازیگرها ،

به فرجامی نیک برساند تا لااقل جوان قصه حرفش را بزند و این تعلیق برایش پایانی درست و قاطع پیدا کند .

این عاشقانه ای شریف و بی ادعاست از ؛ عباس کیارستمی

گاهی باید به همه ی آنچه در ذهن مان انباشته شده و دارد امانمان را می برد ، فرصت رهایش و پرواز بدهیم و به جای تعلیقات بی حد و حصر ، گام در راه نهیم که :

راه خود با تو خواهد گفت از هزاران پرسش بر دلت . .

  • الف .کاف
۲۲
ارديبهشت
۹۹

ظرف زمانه کثیف است و بوی تعفن می دهد ،

زندگی آن طور که می گفتند زیبا نیست ،

بزرگ شدن ، بزرگ شدن و باز هم بزرگ شدن ، آنقدرها هم هیجان انگیز نبوده و نیست

دنیا عوض شده ، خیلی خیلی سریع ! و ما هم به تبع آن عوض شده ایم !

قرار است تا کجا پیش برود این یکه تازی روزگار  ؟

قرار است چه چیزی را به ما بفهماند که نفهمیده ایم ؟

اصلا چه چیزی را در کجای این جهان بوقلمون و فریبا گم کرده ایم؟

چرا ادامه می دهیم؟

چرا سیاهی ها را می بینیم و باز بهانه ای پیدا می کنیم‌ که دنبال سپیدی ها بگردیم؟

چرا باید مظروف زیبا و تمیزی برای این ظرف زنگار گرفته باشیم ؟

چرا می دانیم ضعیف هستیم و چرا فکر می کنیم قوی هم هستیم ؟

چرا رنج ها را می پذیریم ؟ چرا غم ها و غصه ها تمامی ندارند ؟

چرا نمی شود یک عمر دلمان خوش باشد و یا هر وقت دلمان خواست ناخوش باشیم؟

چرا یک لبخند ، یک حسِ رضایت بخش ، یک دستاورد و یک موفقیت ، ما را به سمت و سویِ  دوباره زیستن و جنگیدن و واندادن سوق می دهد؟

گمان می کنم‌ جواب این باشد :

مگر چاره ی دیگری هم داریم ؟

به قول کیارستمی :

درست است ‌که زندگی بسیار غم انگیز و بیهوده است ، اما این تنها چیزی است ‌که ما داریم .

 

هشتگ | آغاز فصل جدید زندگی !

 

 

 

 

  • الف .کاف
۱۶
ارديبهشت
۹۹

تماشای داستان زندگیِ آدم های طبقه ی محرومِ این جامعه ی آلوده به بی عدالتی ، دردناک است و غم آلود .

کیارستمی این درد لاعلاج را به وسیله ی یک قهرمان کوچک به تصویر می کشد.

زندگی ملال آور و حسرت بار کودکی که عاشق فوتبال است و برای این عشق همه کار می کند . انگار که توپ وسیله ای است برای رهایش او از تبعیض و تنبیه و بی تفاوتی و فقر و هزار درد دیگر . .

او که می داند خیلی چیزها را در زندگی از همین کودکی اش باخته ، نمی خواهد از عشقی که همچون مرهم است برایش دل بکند ،

پسرک ملایری دل به درس نمی دهد ، تنبیه سد راهش نمی شود ، فریاد های مادر را به جان می خرد و متوقف نمی شود . .  پیش می رود . . . اما صد افسوس که همیشه غایت و نهایت رفتن ، رسیدن نیست .

انگار این سرنوشت محتوم محرومین است . 

 

 

 

  • الف .کاف